دل همیشه غریبم هوایتان کرده است هواى گریه پایین پایتان کرده است … چگونه لطف ندارى به این دو چشمى که کنار پنجرههایت صدایتان کرده است؟ … تو آن نماز غریب همیشهها هستى که کوچههاى خراسان قضایتان کرده است سپیدهاى و به رنگ شفق در آمدهاى… بیشتر »
خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم گر آسمان خراب شود بر سرت رواست گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم زیرا عزای قافله سالار انبیاست خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست شعر: غلامرضا سازگار (میثم) بیشتر »
باید دوباره خیمه غم دست و پا کنیم پرچم، کُتل، کتیبه، علم دست و پا کنیم بعد از دو ماه گریه به ارباب بی کفن اشکی برای شاه کرم دست و پا کنیم شاعر: محمود مربوبی بیشتر »
اما تو ای زمین ای زادگاه ما! ما با تو دوستیم زین پس شرار قهر به بنیاد ما مزن ما را چنانكه رفت اسیر بلا مكن این كلبه ها كه خانه ی امید و آرزوست ویرانسرا مكن ور خشم میكنی ویرانه كن عمارت هر قریه را ولی ما را ز كودكان و عزیزان جدا مكن… شاعر: مهدی… بیشتر »
یک اربعین برای غمت گریه کرده ام بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام … من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست این… بیشتر »
برگشتم از رسالت انجام داده ام زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام نا باورانه از سفرم خيل خارها تبريك گفته اند به پاي پياده ام يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي يا بر مزار باور خود ايستاده ام بارانم و زبام خرابه چكيده ام شرمنده سه ساله از دست داده ام زير… بیشتر »
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی … دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود جز در این نوبت که دشمن دوست میپنداشتی شاعر: سعدی/ غزل528 بیشتر »
دری به روی من ای یار مهربان بگشای که هیچ کس نگشاید اگر تو دربندی … حدیث سعدی اگر کائنات بپسندند به هیچ کار نیاید گرش تو نپسندی شاعر: سعدی/ غزل 537 بیشتر »
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست … سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست شاعر: سعدی/ غزل 49 بیشتر »
یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول … گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول شاعر: سعدی/ غزل 349 بیشتر »
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد که مینویسم و در حال میشود مغسول … اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان که گر به قهر برانی کجا شود مغلول شاعر: سعدی/ غزل 350 بیشتر »
اندر سر ما همت کاری دگر است معشوقه خوب ما نگاری دگر است والله که بعشق نیز قانع نشویم ما را پس از این خزان بهاری دگر است شاعر: مولانا/ دیوان شمس/ رباعی173 بیشتر »
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست میرود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد شاعر: سعدی / غزل169 بیشتر »