9
دی
داغ نایافت بس است!
در کوی تو صد هزار صاحب هوس است
تا خود، به وصال تو، که را دسترس است
آن کس که بیافت، دولتی یافت عظیم
و آن کس که نیافت، داغ نایافت بس است
شاعر: بابا افضل کاشانی/ رباعی22
![]()
در کوی تو صد هزار صاحب هوس است
تا خود، به وصال تو، که را دسترس است
آن کس که بیافت، دولتی یافت عظیم
و آن کس که نیافت، داغ نایافت بس است
شاعر: بابا افضل کاشانی/ رباعی22
![]()
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست
سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست
با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای
با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست
سعیام هبا شده است و طلب بیهده، از آنک
بیهوده جوی شد دل و دیده هوا پرست
ممکن که من نه آدمیام، ز آنکه آدمی
یا بت پرست باشد و یا بس خدا پرست
شاعر: بابا افضل کاشانی/ غزل 3

|
بگسلم از تو، با که پیوندم؟ |
از تو گر بگسلم به خود خندم | |
| بخت بیدار یاور من شد | ناگهان زی در تو افکندم | |
| بندها بود بر من، اکنون شد | دیدن تو کلید هر بندم | |
| کان اگر کَندَمی نیافتمی | زان تو را یافتم که جان کندم | |
| کی خبر داشتم ز خود بی تو | که چیام، یا چه گونه، یا چندم | |
| اگه اکنون شدم ز خود که مرا |
جاودان با تو بود پیوندم |
شاعر: بابا افضل کاشانی/ غزل 4
![]()