خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من … روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من شاعر: شهریار/ غزل 113 بیشتر »
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک او جمال جمع جوید در زوال خویشتن خاطرم از ماجرای عمر بی حاصل گرفت پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن شاعر: شهریار/ غزل 105 بیشتر »
گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن …. چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن شاعر: سعدی/ غزل460 بیشتر »