شکر خوش است ولیکن حلاوتش تو ندانی من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت که هیچ در همه عالم به دوست برنگزیدم شاعر: سعدي/ غزل 381 بیشتر »
زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید … زر قلب است نقدی هست اگر این کاروانی را به امید چه یوسف از چه کنعان برون آید؟ شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3189 بیشتر »