که سرو از خاک بیرون با دل آزاد می آید
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3193
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3193
به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش
دل من کی برون از عهده الطاف می آید؟
زسنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب
زبس سنگ ملامت بر من از اطراف می آید
شاعر: صائب تبريزي/ غزل3199
مگر بی کوشش این دولت نصیب ما شود، ورنه
زما افتادگان کی جستجوی عشق می آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3200
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
شاعر: سعدي/ غزل 593
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
نومید نباید بود از روشنی بامی
شاعر: سعدي/ غزل 597