ز تو ياري همي خواهد!
ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد
تو بر دل نه کنون سختی هلا از بار جان ای جان
ز هجرت جان همی نالد ز تو یاری همی خواهد
تو یاری ده یکی جان را که هستی یار جان، ای جان
شاعر: مسعود سعد سلمان/ غزل 16
ز اندوهت گران شد جان چو از عشقت سبک دل شد
تو بر دل نه کنون سختی هلا از بار جان ای جان
ز هجرت جان همی نالد ز تو یاری همی خواهد
تو یاری ده یکی جان را که هستی یار جان، ای جان
شاعر: مسعود سعد سلمان/ غزل 16
غفلت خوشباوريها را غرامت ميدهم
از جفای دشمن و از مهر يار من مپرس
داستانپرداز عصر غربت انسان منم
نغمهای بشنو، ز درد اضطرار من مپرس
چشم در راه اميدي همچنان بنشستهام
قصه كوته كن، حميد! از انتظار من مپرس
شاعر: زنده یاد حمید سبزواری
قلّش و قلندری و عاشق بودن
در مجمع رندان موافق بودن
انگشتنمای خلق و خالق بودن
به زانکه به خرقهٔ منافق بودن
شاعر: مهستي گنجوي/ رباعي 140
در دل نگذارمت که افگار شوی
در دیده ندارمت که بس خوار شوی
در جان کنمت جای نه در دیده و دل
تا با نفس باز پسین یار شوی
شاعر: مهستي گنجوي/رباعي 140
پناهــم بــاش ای مهتـاب روشن
در این شب های سرد بی تفاهم
منــم تنهــاترین مـوجـود عالــــم
دلــم افتـــاده در شــور و تلاطم
رمـــوز عشـق می دانم نهفتــن
تکلــم کن خــــدا بـا مــن تکلــم
شاعر: افروز عسگری