4
مرداد
نه درد ساکن میشود نه ره به درمان میبرم!
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او
تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم
شاعر: سعدی / غزل 392

سلام
به به عالی بود…
احسنت به سعدی و به شما بابت انتخابهاتون
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب