که زور این کمان از بازوی طاقت فزون آمد!
مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت
چنین باشد بلیآن کس که بختش واژگون آمد
مگو وحشی چگونه آمدت این مهر در سینه
همیدانم که خوب آمد نمیدانم که چون آمد
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 210
مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت
چنین باشد بلیآن کس که بختش واژگون آمد
مگو وحشی چگونه آمدت این مهر در سینه
همیدانم که خوب آمد نمیدانم که چون آمد
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 210
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
جواب ناله ی ما را نمی دهد “دلبر”
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
شاعر: مقام معظم رهبری
نه صلحت باعثیدارد نه خشمت موجبی ، یارب
چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی
چه میدانی توشاید در ته خاطر نکو باشد
شاعر: وحشي بافقي/ غزل154
گشته بودم مستعد عشق ، تقصیر از تو شد
آنچه باشد کم مرا زاسباب رسوایی چه بود
شاعر: وحشي بافقي/ غزل 147
من نمیدانم که این عشق و محبت از کجاست
اینقدر دانم که میل از جانب مطلوب بود
این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر
پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود
شاعر: وحشي بافقي/ غزل 142