با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین باشد که در وصال تو بینند روی دوست تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین شاعر: ابو سعيد ابوالخير/ تكه 53 بیشتر »
درازست ار بگویم سر گذشتم که چون بود و چگونه غرقه گشتم به موج اندر کنونم بیم جانست ندیده سود و سرمایه زیانست شاعر: فخرا لدين اسعد گرگاني/ ويس و رامين/ نامه سوم بیشتر »
فراوان کار بسته بر گشاید ترا از ما همه کامی بر آید مراد خویش با تو یاد کردیم برفتیم و به یزدانت سپردیم شاعر: فخر الدين اسعد گرگاني/ ويس و رامين بیشتر »
غمزه زنان چنین هم بی رحم وار، مگذر دانی که هست آخر جانی هر آدمی را … با هر غمی که آید راضی شو، ای دل، آن را ما را نیافریدند از بهر بی غمی را شاعر: امير خسرو دهلوي/ غزل 83 بیشتر »