الصلا ای سالک گم کرده ره اینست ره
الصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصا
آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما
شاعر: فیض کاشانی/ غزل بیشتر »
ثابتم در کار و ازعشقش بگردم دایره است
زین میان چون نقطه بیرون کرد نتوانی مرا
گر هزارم جان بود در پای او ریزم که نیست
در ره جانان ز جان دادن پشیمانی مرا
من بشعر از ملک عشقش صاحب دیوان شدم
داد سلطان غمش این شغل دیوانی مرا
شاعر: سیف فرغانی/ غزل 19 بیشتر »