دانی که چون همیگذرانیم روزگار؟!
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
شاعر: سعدي /غزل64
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است
شاعر: سعدي /غزل64
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک
هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی
ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما
شاعر: سعدي/ غزل 23
در کوی تو صد هزار صاحب هوس است
تا خود، به وصال تو، که را دسترس است
آن کس که بیافت، دولتی یافت عظیم
و آن کس که نیافت، داغ نایافت بس است
شاعر: بابا افضل کاشانی/ رباعی22
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست
اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم
به عشق روی تو اقرار میکند سعدی
همه جهان به درآیند گو به انکارم
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم
شاعر: سعدي/ غزل387
همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان
تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
شاعر: سعدي/ غزل 394