بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید
شاعر: سعدی/ غزل 287
گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی
نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید
شاعر: سعدی/ غزل 287
گر با غم عشق سازگار آید دل
بر مرکب آرزو سوار آید دل
گر دل نبود کجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه کار آید دل
شاعر: ابو سعید ابولخیر/ رباعی403
درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم
روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست
…
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست
شاعر: سعدی/ غزل 49
یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک
بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
…
گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست
بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول
شاعر: سعدی/ غزل 349
ز دست گریه کتابت نمیتوانم کرد
که مینویسم و در حال میشود مغسول
…
اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان
که گر به قهر برانی کجا شود مغلول
شاعر: سعدی/ غزل 350