سیاح جهان معرفت!
شیدای ترا روح مقدس منزل
سودای ترا عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت یعنی دل
در بحر غمت دست به سر پای به گل
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 396
شیدای ترا روح مقدس منزل
سودای ترا عقل مجرد محمل
سیاح جهان معرفت یعنی دل
در بحر غمت دست به سر پای به گل
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 396
ﺑﻪ ﮐﺒﺮ ﺷﻌﺮ ﻣﺒﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﻼﮎ
ﺑﻪ ﺧﺎﮐﺴﺎﺭﯼ ﺩﻝ ﺑﯿﻦ، ﮐﻪ ﺳﺮ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ، ﺯﺑﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ
ﺳﻠﯿﺲ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﻮﯾﻢ: ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ!
شاعر: حسین منزوی
پرسید کسی منزل آن مهر گسل
گفتم که: دل منست او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او
پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 394
هنوز حال و هوایی که داشتم دارم
هنوز طبع گدایی که داشتم دارم
برای گمشدگان یک چراغ روشن کن
نیاز به راهنمایی که داشتم دارم
بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است
کنار جایِ تو جایی که داشتم دارم
همان گدای قدیمی که داشتی داری
همان امام رضایی که داشتم دارم
حرم نگو،عتبات است،تو حسین منی
هنوز کرب و بلایی که داشتم دارم
شاعر: علی اکبر لطیفیان
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
عالم ز دود فتنه سیهپوش میشود
حقّ علـی و آل، فـراموش میشود
شاعر: غلامرضا سازگار(ميثم)