بساز!
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانی ندارد دردِ بیآرام دوست…
شاعر: حافظ/ غزل 62
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانی ندارد دردِ بیآرام دوست…
شاعر: حافظ/ غزل 62
خیال کن که پر از زخم ، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد
خیال کن هدف سنگ های کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جمله های ” حواست به معجرت باشد”
خیال کن حرمت بی پناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد
کنار عمۀ سادات ، یکطرف ، شمر و
سنان و حرمله هم سمت دیگرت باشد
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
خیال کن همه اینها که گفته ام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
و باز از همه بدتر که مدت سی سال
تمام آن جلوی دیدهء ترت باشد
به اشک حضرت سجاد می خورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم ، باورت باشد
شاعر: مهدی مقیمی
همیشه حب تو جاری است در دل شیعه
خدا اراده ی خیری برای ما کرده
به حق گریه زینب خدا بیامرزد
هر آنکسی که مرا با تو آشنا کرده
به این حرارت در سینه ها قسم آقا
غم تو در دل ما کربلا به پا کرده
شاعر: وحید محمدی
بايد حسين دم بزند از فضائلت
وقتي حسيني است تمام خصائلت
تعبيرهاي ما همه محدود و نارساست
در شرح بيکراني اوصاف کاملت
شاعر: یوسف رحیمی