اما چه غم؟!!!
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل
شاعر: شهريار/ غزل 73
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
ای اشک شوق آینه ام پاک کن ولی
زنگ غمم مبر که صفا می دهد به دل
شاعر: شهريار/ غزل 73
کنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
شاعر: شعريار/ غزل 25
ای همدم رسول خدا در نزول وحی
ای دامن تو مرکز نور بتول وحی
تو وصل بر رسول و زهستی جدا شدی
تو آفتاب بیت سراج الهدی شدی
نیزار وحی مثل علی شیر مرد داشت
ای شیر زن تو تالی شیر خدا شدی
شاعر: غلامرضا سازگار(میثم)
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی
آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من، تشنه ی مهرِ تو، چــو ماهی
دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست
من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی…
شاعر: فريدون مشيرى
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را
جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را
شاعر: صائب تبریزی/تک بیت 21