تا چه رسد به دیگری!
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری
تا نکند وفای تو در دل من تغیری
چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری
شاعر: سعدی/ غزل 555
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری
من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری
تا نکند وفای تو در دل من تغیری
چشم نمیکنم به خود تا چه رسد به دیگری
شاعر: سعدی/ غزل 555
چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان
در آرزوی یک نفس بیغمانهایم
…
ما را زبان شکوه ز بیداد یار نیست
هر چند آتشیم، ولی بیزبانهایم
شاعر: صائب تبریزی/غزل 126
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست…!
شاعر: هوشنگ ابتهاج
قصه شب های هجران نیست اینجا گفتنی
روز محشر این سر طومار وا خواهیم کرد
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 2370
من دوست میدارم جفا کز دست جانان میبرم
طاقت نمیدارم ولی افتان و خیزان میبرم
از دست او جان میبرم تا افکنم در پای او
تا تو نپنداری که من از دست او جان میبرم
شاعر: سعدی / غزل 392