بی‌تصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست

بی‌وقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست

کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند

کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست

شاعر: محتشم کاشانی/ غزل 110

مریض عشق اگر صد بود علاج یکیست

مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست

تمام در طلب وصل و وصل می‌طلبیم

اگر یکیم و اگر صد که احتیاج یکیست

شاعر: وحشی بافقی/ غزل71

آن کس که دلی دارد آراسته معنی

گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

شاعر: سعدی/ غزل 187

من دگرم یا دگر شده‌است جهانم

هست جهانم همان و من نه همانم

تاش همی جستم او به طبع همی جست

از من و من زو کنون به طبع جهانم

پس نه همانم من و جهان نه همان است

زانکه جهان چون من است من چو جهانم

شاعر: ناصر خسرو/ غزل 166

گفت با ما دوستی می‌کن بدل گفتم به جان

گفت راه عشق ما می‌رو به سر گفتم به چشم

گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو

تا نگردد گوش مردم با خبر گفتم به چشم

شاعر: هلالی جغتایی/ غزل 247