جهان را قاضی الحاجات عشق است!
نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
خراب عشق آباد ی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد
نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار
شاعر: رضی الدین آرتیمانی
نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
خراب عشق آباد ی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد
نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار
شاعر: رضی الدین آرتیمانی
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
شاعر: حافظ/ غزل 63
چو من فانی شدم از جان کهنه | مرا افتاد با جانان ملاقات | |
چو از فرعون هستی باز رستم | چو موسی میشدم هر دم به میقات | |
چو خود را یافتم بالای کونین | چو دیدم خویشتن را آن مقامات | |
برآمد آفتابی از وجودم | درون من برون شد از سماوات | |
بدو گفتم که ای دانندهٔ راز | بگو تا کی رسم در قرب آن ذات | |
مرا گفتا که ای مغرور غافل | رسد هرگز کسی هیهات هیهات | |
بسی بازی ببینی از پس و پیش |
ولی آخر فرومانی به شهمات | |
همه ذرات عالم مست عشقند | فرومانده میان نفی و اثبات | |
در آن موضع که تابد نور خورشید | نه موجود و نه معدوم است ذرات | |
چه میگویی تو ای عطار آخر | که داند این رموز و این اشارات |
شاعر: عطار نیشابوری/ غزل 15
کسی در بندغفلتماندهای چون منندید اینجا
دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا
سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران
به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
شاعر: بیدل دهلوی/ غزل 19
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق لطیف و خرم و عیار باشد…
وگر تنهاست عاشق نیست تنها که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند که مکر دلبران بسیار باشد…
شاعر: مولانا