ناگزیرست تلخ و شیرینش!
هر که بی دوست میبرد خوابش
همچنان صبر هست و پایابش
خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سیلابش
نه به خود میرود گرفته عشق
دیگری میبرد به قلابش
شاعر: سعدی / غزل 319
هر که بی دوست میبرد خوابش
همچنان صبر هست و پایابش
خواب از آن چشم چشم نتوان داشت
که ز سر برگذشت سیلابش
نه به خود میرود گرفته عشق
دیگری میبرد به قلابش
شاعر: سعدی / غزل 319
….
آن خدایی که به قلبم غم داد….
خود او باران داد….
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد…
میشود ثانیه را جریان داد….
من خدا را دارم…
آن خدایی که به هنگام غمم میگرید…
و به هنگام خوشی های دلم میخندد…
شعر من باز پر از صحبت بی قافیه گیست…
من خدا را دارم…
اوست هر قافیه و وزن و صدا
اوست جاری به دل ثانیه ها
همه باران ها، همه جریان ها،همه تاب و تب دل، تپش ثانیه ها..
پر از صحبت اوست
با دلم میخوانم…:من خدا را دارم
شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد
گرفته خانه درویش پادشه به نزول
بر آن سماط که منظور میزبان باشد
شکم پرست کند التفات بر مأکول
شاعر: سعدی/ غزل 351
هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش
من بیکار گرفتار هوای دل خویش
…
همچنان داغ جدایی جگرم میسوزد
مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
شاعر: سعدی / غزل 340
تو سر به صحبت سعدی درآوری هیهات
زهی خیال که من کردهام مصور خویش
چه بر سر آید از این شوق غالبم دانی
همانچه مورچه را بر سر آمد از پر خویش
شاعر: سعدی غزل 341
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد
از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
سعدی/ غزل342
گفتم حسين و ميل پريدن شروع شد
در سينه ام،دوباره، تپيدن شروع شد
واژه به حد وصف تو شرمنده ام كه نيست
اما تو خواستي و دميدن شروع شد
از التقاط موج دو دريا كنار هم
مرجان ظهور كرد و رسيدن شروع شد
…
شاعر: حسن کردی
درازست ار بگویم سر گذشتم
که چون بود و چگونه غرقه گشتم
به موج اندر کنونم بیم جانست
ندیده سود و سرمایه زیانست
شاعر: فخرا لدين اسعد گرگاني/ ويس و رامين/ نامه سوم
فراوان کار بسته بر گشاید
ترا از ما همه کامی بر آید
مراد خویش با تو یاد کردیم
برفتیم و به یزدانت سپردیم
شاعر: فخر الدين اسعد گرگاني/ ويس و رامين