بذر صبر اندر دل و جان کاشتیم!
بر سرکوی تو خواندیم این غزل
رخت بر بستیم و دل برداشتیم
شاعر: امير معزي/ غزل 38
بر سرکوی تو خواندیم این غزل
رخت بر بستیم و دل برداشتیم
شاعر: امير معزي/ غزل 38
به محالی و خطائی که تو را هست خیال
خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا
…
گر همی با من دلخسته تلطف نکنی
به تکلف چه دهی عشوهٔ بسیار مرا
شاعر: امير معزي/ غزل 2
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است
…
گیرم به خون دیده نویسم رساله را
کس را در آن حریم چه حد رسالت است
شاعر: فروغی بسطامی/ غزل 56
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل ازین ره که خدا همره ماست
شاعر: ملک الشعرای بهار/ غزل 20
بانگ عشاق وطن غالب ز روی درد نیست
خلق را دربارهٔ ایشان گمانی دیگر است
خرقه و دراعه و داغ جبین حرفیست مفت
صاحبان روح عالی را نشانی دیگر است
شاعر: ملک الشعرای بهار/ غزل19