خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن!
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن
شاعر: شهریار/ غزل 105
![]()
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن
شاعر: شهریار/ غزل 105
![]()
نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را
ولیکن با که میگویی که نتواند پذیرفتن
شاعر: سعدی/ غزل460

گدایی پادشاهی را به شوخی دوست میدارد
نه بی او میتوان بودن نه با او میتوان گفتن
….
چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن
شاعر: سعدی/ غزل460
![]()
اگر کنجی به دست آرم دگر بار
منم زین نوبت و تنها نشستن
ولیکن صبر تنهایی محال است
که نتوان در به روی دوست بستن
شاعر: سعدی/ غزل 459
