به امید چه از تن غافلان را جان برون آید؟!
زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع
رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید
…
زر قلب است نقدی هست اگر این کاروانی را
به امید چه یوسف از چه کنعان برون آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3189
زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع
رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید
…
زر قلب است نقدی هست اگر این کاروانی را
به امید چه یوسف از چه کنعان برون آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3189
اهل دَردی که زبانِ دلِ من داند نیست!
دردمندم من و یاران هَمه بی دردانند…
شاعر: شهریار/ غزل55
یک اربعین برای غمت گریه کرده ام
بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام
…
من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست
این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست
این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست
این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست
این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست
این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است
این شاعرانه نیست که در شهر کافران
زینب رسیده خسته نفس بی برادران
…
شاعر: سید حسن رستگار
برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام
نا باورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته اند به پاي پياده ام
يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي
يا بر مزار باور خود ايستاده ام
بارانم و زبام خرابه چكيده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام
زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام
دل مي زدم به آب بر آتش براي تو
از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام
چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام
تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام
نام شاعر:حبيب چايچيان
پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین
کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد
شاعر: محمود ژ ولیده
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر می زنند
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
شاعر: مولانا/ مثنوی معنوی/ دفتر اول/ بخش61