نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن اگر برگردم ازکویت همین مقدار میگردم زخواب ناز هستی غافلم لیک اینقدر دانم که هر کس میبرد نام تو من بیدار میگردم شاعر: بیدل دهلوی/ غزل 2082 بیشتر »
زمشرق می شود هر اختری در وقت خود طالع رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آید … زر قلب است نقدی هست اگر این کاروانی را به امید چه یوسف از چه کنعان برون آید؟ شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3189 بیشتر »
ز غمخواران مگر غم دست بردارد زدل، ورنه به پای خویش هیهات است خار از پا برون آید تو از زنگ علایق سینه خود را مصفا کن که چون شد صبح، خورشید جهان آرا برون آید شاعر: صائب تبريزي/ غزل3187 بیشتر »
به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش دل من کی برون از عهده الطاف می آید؟ زسنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب زبس سنگ ملامت بر من از اطراف می آید شاعر: صائب تبريزي/ غزل3199 بیشتر »