شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد!!
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
…
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
شاعر: حافظ/ غزل 168
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
…
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
شاعر: حافظ/ غزل 168
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
شاعر: حافظ/ غزل 452
اینش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
…
یا رب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چهها شنید
شاعر: حافظ/ غزل 243
روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران میداری
شاعر: حافظ/ غزل 450
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
شاعر: حافظ/ غزل 71
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز
زان که درمانی ندارد دردِ بیآرام دوست…
شاعر: حافظ/ غزل 62
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کآنچه دلش میخوانند
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه
شاعر: حافظ/ رباعی 37
خوبان جهان صید توان کرد به زر
خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین
کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
شاعر: حافظ/ رباعی
بيانِ شوق چه حٖاجت كه سوزِ آتشِ دل
توان شناخت ز سوزي كه در سخن باشد
حافظ/ غزل 160
عجب علمیست علم هیات عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
شاعر: حافظ/ غزل 55
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
ولو آذیتنی بالهجر و الحجر
شاعر: حافظ/ غزل 251
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
شاعر: حافظ/ غزل 63
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
شاعر: حافظ