ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول … اسیر بند غمت را به لطف خویش بخوان که گر به قهر برانی کجا شود مغلول   شاعر: سعدی/ غزل 350 بیشتر »

من دوست می‌دارم جفا کز دست جانان می‌برم طاقت نمی‌دارم ولی افتان و خیزان می‌برم از دست او جان می‌برم تا افکنم در پای او تا تو نپنداری که من از دست او جان می‌برم   شاعر: سعدی / غزل 392 بیشتر »

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم   شاعر: سعدی/ غزل 371 بیشتر »

خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند دلداری   شاعر: سعدی/ غزل 560 بیشتر »

سعدی از بند تو هرگز به درآید هیهات بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست   شاعر: سعدی/ غزل 127 بیشتر »