آتش چنان افروز!!!
ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
شاعر: عراقی/ غزل 148
ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
شاعر: عراقی/ غزل 148
دارم گلهها، ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ
با دوست مرا همیشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ
این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ
شاعر: عراقی/ غزل150
دلم که آینهای شد، چرا نمیتابد
درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک
چو آفتاب بهر ذره مینماید رخ
ولیک چشم عراقی نمیکند ادراک
شاعر: عراقی/ غزل 146
در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافت
جایی که جان نباشد جانان چه کار دارد؟
در دل غم عراقی و آنگاه عشق باقی
در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟
شاعر: عراقی/ غزل61
جنت پر انگبین و شیر و می
بیجمال دوست شورستان ماست
گرچه در صورت گدایی میکنیم
گنج معنی در دل ویران ماست
هاتف دولت مرا آواز داد:
کین نوا می گو: عراقی، ز آن ماست
شاعر: عراقی/ غزل 21