پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 13 بیشتر »
گر بر در دیر مینشانی ما را
گر در ره کعبه میدوانی ما را
اینها همگی لازمهٔ هستی ماست
خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
شاعر: ابو سعید ابولخیر/ رباعی11 بیشتر »
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست
شاعر: سعدی/ غزل97 بیشتر »
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم..
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
شاعر: شهریار/ غزل 85 بیشتر »
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد...
مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو
بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
شاعر: انوری/ غزل 110
بیشتر »