شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته!
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 164
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 164
عمر بگذشت و هوس در دل ما نیمرس است
راه طی گشت و همان آبله ها نیمرس است
…
به من از تیغ تو یک زخم نمایان نرسید
مد احسان تو بیرحم چرا نیمرس است؟
…
میوه پخته محال است نیفتد بر خاک
هر که دل بسته به این دار فنا نیمرس است
شاعر: صائب تبريزي/غزل 1471
ز غمخواران مگر غم دست بردارد زدل، ورنه
به پای خویش هیهات است خار از پا برون آید
تو از زنگ علایق سینه خود را مصفا کن
که چون شد صبح، خورشید جهان آرا برون آید
شاعر: صائب تبريزي/ غزل3187
مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می آید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3193
به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش
دل من کی برون از عهده الطاف می آید؟
زسنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب
زبس سنگ ملامت بر من از اطراف می آید
شاعر: صائب تبريزي/ غزل3199
مگر بی کوشش این دولت نصیب ما شود، ورنه
زما افتادگان کی جستجوی عشق می آید؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 3200
شکسته بال و پرانیم، جای آن دارد
که باغبان کند از چوب گل قفس ما را
غریب گشت چنان فکرهای ما صائب
که نیست چشم به تحسین هیچ کس ما را
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 588
به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نبسته است کسی شاهراه دلها را
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 584
چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان
در آرزوی یک نفس بیغمانهایم
…
ما را زبان شکوه ز بیداد یار نیست
هر چند آتشیم، ولی بیزبانهایم
شاعر: صائب تبریزی/غزل 126
قصه شب های هجران نیست اینجا گفتنی
روز محشر این سر طومار وا خواهیم کرد
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 2370
بزم بی دردان اگر روشن ز شمع است و چراغ
گوهر شب تاب ما در ظلمت شبها دل است
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 1022
ز انقلاب جهان نیستم غمین صائب
که در بلندی و پستی به یک هواست دلم
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 5737
صد وعده امید به دل داده ام دروغ
چون من مباد هیچ کسی شرمسار خویش
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 5062
پس از کشتن چه حاصل گریه کردن بر سر خاکم؟
که بی حاصل بود ابری که بی هنگام می بارد
ندارد در تو فریاد گرفتاران اثر، ورنه
زعاجزنالی من خون زچشم دام می بارد
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 2900
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
گر میشد از شکستن دلها صدا بلند
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 77
هیچ کس گرد دل ما نتواند گردید
کاین شکاری است که در پنجه شیرانه اوست
دام او می کند آزاد ز غم ها دل را
سیر چشمی ز دو عالم، اثر دانه اوست
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 1511
تو کز خود یک قدم هرگز برون ننهاده ای صائب
سراغ کعبه مقصد ز اهل دل چه می پرسی؟
شاعر: صائب تبريزي/ غزل 6769
عشق ما را پیِ کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغولِ تماشا نشویم!
شاعر: صائب تبریزی
اگر غفلت نهان در سنگ خارا میکند ما را
جوانمردست درد عشق، پیدا میکند ما را
شاعر: صائب تبریزی/تک بیت 21
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بیعشق، میگردد خراب آهسته آهسته
شاعر: صائب تبریزی/ غزل 164