ثابتم در کار و ازعشقش بگردم دایره است
زین میان چون نقطه بیرون کرد نتوانی مرا
گر هزارم جان بود در پای او ریزم که نیست
در ره جانان ز جان دادن پشیمانی مرا
من بشعر از ملک عشقش صاحب دیوان شدم
داد سلطان غمش این شغل دیوانی مرا
شاعر: سیف فرغانی/ غزل 19 بیشتر »
کی سر موئی زبانم گردد از ذکرت جدا
کز وجودم هر سر موئی زبانی ذاکرست
ایکه فرمائی که خواجو عشق را پوشیده دار
چون توانم گر چه دانم کان لباسی فاخرست
شاعر: خواجوی کرمانی/ غزل 132 بیشتر »
گذشت محمل و ما در خروش و ناله ولیک
چه التفات ببانگ جرس نجیبان را
گهی که عاشق و معشوق را وصال بود
گمان مبر که بود آگهی رقیبان را
شاعر: خواجوی کرمانی/ غزل 21 بیشتر »
گر چشم و دلم ز ناله و گریه جداست
زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست
گر ناله خموش است دلم در جوش است
گر دیده سراب است، درونم دریاست
شاعر: عرفی شیرازی بیشتر »
مقیدان به چه نازند ازین تماشاگاه
به چشم باز قفس دیدهانددنیا را
دمی به حکم هوس چشم آب باید داد
که دود آتش خس دیدهاند دنیا را
بهقدر جاه و حشم انفعال در جوش است
هما کجاست مگس دیدهاند دنیا را
شاعر: بیدل دهلوی/ غزل 57 بیشتر »
آیات حسن مطلق و اسرار عشق پاک
با لاجورد بر گل رعنا نوشتهاند
جز عشق، صانعی نبود در جهان «بهار»
بیهوده گفتهاند جز این یا نوشتهاند
شاعر: ملك لشعراي بهار/ غزل 55 بیشتر »
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست
سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست
با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای
با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست
سعیام هبا شده است و طلب بیهده، از آنک
بیهوده جوی شد دل و دیده هوا پرست
ممکن که من نه آدمیام، ز آنکه آدمی
یا بت پرست… بیشتر »
بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم
بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم
بندها بود بر من، اکنون شد
دیدن تو کلید هر بندم
کان اگر کَندَمی نیافتمی
زان تو را یافتم که جان کندم… بیشتر »
دل ز عشق رخت ای دوست، کجا برگیرم
برود عمر عزیز ار به سر تشویشم
من، همان شاطر عشقم که به تو شرط کنم
گر کشم دست ز دامان تو، نادرویشم
شاعر: شاطر عباس صبوحی بیشتر »
محکم از حق شو سوی خود گام زن
لات و عزای هوس را سر شکن
لشکری پیدا کن از سلطان عشق
جلوه گر شو بر سر فاران عشق
تا خدای کعبه بنوازد ترا
شرح «انی جاعل» سازد ترا
شاعر: اقبال لاهوری/ اسرار خودی بیشتر »
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
شاعر: ابو سعید ابولخیر بیشتر »
ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم
شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم
عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد
به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم
خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما
به دل و دیده و جان آنچه تو خواهی بکنیم
دوش خوش گفت مرا سابقه ی روز ازل
کای بسا لطف که ما… بیشتر »
نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق
خراب عشق آباد ی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد
نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار
شاعر: رضی الدین آرتیمانی بیشتر »
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
شاعر: حافظ/ غزل 63 بیشتر »
کسی در بندغفلتماندهای چون منندید اینجا
دو عالم یک درباز است و میجویمکلید اینجا
سراغ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران
به سعی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
شاعر: بیدل دهلوی/ غزل 19 بیشتر »
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون/ جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق/ لطیف و خرم و عیار باشد...
وگر تنهاست عاشق نیست تنها/ که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد/ حریف عشق در اسرار… بیشتر »
او را نمیتوان دید از منتهای خوبی
ما خود نمینماییم از غایت حقیری
گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه
رندی روا نباشد در جامه فقیری
شاعر: سعدی/ غزل 575 بیشتر »
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
شاعر: وحشی بافقی بیشتر »
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
شاعر: حافظ بیشتر »
سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم
ندانستم ز اول قدر آن شهر
ز نادانی بسی غربت کشیدم...
به غیر عشق آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم
از آن بانگ دهل از عالم کل
بدین دنیای فانی اوفتیدم ...
ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن
که من محنت سرایی… بیشتر »
طوفان اگر فرو بنشیند عجیب نیست پایان بی دلیل دویدن، نشستن است
در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویش با چتر زیر سایه ی بهمن نشستن است
شاعر: فاضل نظری بیشتر »