شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست
اگر غلط نکنم از منش ملالی هست
ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی
ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست
به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم
ترا ملالی و مارا هم انفعالی هست
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 96 بیشتر »
چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست
حقیقتی پس هر پردهٔ مجازی هست
میان عاشق و معشوق کی دویی گنجد
برو برو که تو پنداری امتیازی هست
وداع خویش کن اول اگر رفیق منی
که این رهیست خطرناک و ترکتازی هست
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 98 بیشتر »
آنکه من من شیشه دارد بار ، سود آنگه کند
کو بساط خود نهد جایی که سنگ انداز نیست
در بیان حال خود وحشی سخن سربسته گفت
نکته دان داند که هر کس محرم این راز نیست
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 88 بیشتر »
پرسید کسی منزل آن مهر گسل
گفتم که: دل منست او را منزل
گفتا که: دلت کجاست؟ گفتم: بر او
پرسید که: او کجاست؟ گفتم: در دل
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 394 بیشتر »
هنوز حال و هوایی که داشتم دارم
هنوز طبع گدایی که داشتم دارم
برای گمشدگان یک چراغ روشن کن
نیاز به راهنمایی که داشتم دارم
بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است
کنار جایِ تو جایی که داشتم دارم
همان گدای قدیمی که داشتی داری
همان امام رضایی که داشتم دارم
حرم… بیشتر »
جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
واویلتا عزای رسول خدا شده
عالم ز دود فتنه سیهپوش میشود
حقّ علـی و آل، فـراموش میشود
شاعر: غلامرضا سازگار(ميثم) بیشتر »
ای انتهای غربت و غم ابتدای تو
کمتر بیان شده غزلی در رسای تو
لب تر نکرده سائل بیچاره بر شما
گفتی بگیر زندگی من برای تو
اصلاً قیاس کردن با تو درست نیست
حاتم که بوده است؟ گدای گدای تو
...
آقا ببین دو ماه تمام است شهرمان
تمرین گریه کرده برای عزای تو
...… بیشتر »
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم، چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
شاعر: سعدی/ غزل 505 بیشتر »
پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست
نامحرم راز است زبانی که مرا هست
با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت
از درد همین است فغانی که مرا هست
شاعر: وحشی بافقی/ غزل 91 بیشتر »
من به مهر دل به پایان میرسانم روز را
زانکه بی آتش درون تیرهام را نور نیست
ملک دل را تا بکی بینم چنین ویران ولیک
تا نمیگردد خراب آن مملکت معمور نیست
شاعر: خواجوی کرمانی/ غزل 196 بیشتر »
طائر طوریم و خاک آستانت طور ماست
پرتو نور تجلی در دل پر نور ماست
ما به حور و روضهٔ رضوان نداریم التفات
زانک مجلس روضهٔ رضوان و شاهد حور ماست
عاقبت غیبت گزیند هر که آید در نظر
وانک او غایب نگردد از نظر منظور ماست
شاعر: خوجوی کرمانی / غزل 79 بیشتر »
داشتم یاری که یکساعت ز من غیبت نداشت
گر چه هر ساعت نشیمن در دیاری داشتم
چرخ بد مهرش کنون کز من به دستان در ربود
گوئیا در خواب میبینم که یاری داشتم
همچو خواجو با بد و نیک کسم کاری نبود
لیک با او داشتم گر زانکه کاری داشتم
شاعر: خواجوی کرمانی/ غزل 636 بیشتر »
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم، تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
شاعر: سعدی/ غزل 505 بیشتر »
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
شاعر: سعدی/ غزل505 بیشتر »