پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را
شاعر: ابو سعید ابوالخیر/ رباعی 13 بیشتر »
گر بر در دیر مینشانی ما را
گر در ره کعبه میدوانی ما را
اینها همگی لازمهٔ هستی ماست
خوش آنکه ز خویش وارهانی ما را
شاعر: ابو سعید ابولخیر/ رباعی11 بیشتر »
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
شاعر: شهريار/ غزل 79 بیشتر »
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست
شاعر: سعدی/ غزل97 بیشتر »
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده جوانی از این زندگانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیم
شاعر: استاد شهریار/… بیشتر »
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم..
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
شاعر: شهریار/ غزل 85 بیشتر »
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد...
مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو
بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد
شاعر: انوری/ غزل 110
بیشتر »
برای پیش تو بودن بهانه ای کافیست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
دلیل ناله ی من یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟
دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در… بیشتر »
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتارسوایی فرق خود در فوطهٔ زرق خودکمپوش، که خواهد شد پوشیدهٔ ما رسوا شاعر: اوحدی/ غزل1 بیشتر »
حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا
یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا
در سینه بشکنم نفس خویش را به غم
گر بیغمت ز سینه بر آید نفس مرا
شاعر: اوحدی/ غزل 23 بیشتر »
ز شوق در دل من آتشی چنان افروز
که هر چه غیر تو باشد بسوزد آن را پاک
اگر بسوخت، عراقی، دل تو زین آتش
ببار آب ز چشم و بریز بر سر خاک
شاعر: عراقی/ غزل 148 بیشتر »
ای بار خدای پاک دانای قدیر
دارم به تو حاجتی به فضیلت بپذیر
آن را که به لطف خویش عزت دادی
تا زنده بود به خواریش باز مگیر
شاعر: خليل الله خليلي/ رباعي 38 بیشتر »
دارم گلهها، ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ
با دوست مرا همیشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ
این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ
شاعر: عراقی/ غزل150 بیشتر »
در دل که عشق نبود معشوق کی توان یافت
جایی که جان نباشد جانان چه کار دارد؟
در دل غم عراقی و آنگاه عشق باقی
در خانهٔ طفیلی مهمان چه کار دارد؟
شاعر: عراقی/ غزل61 بیشتر »
چشم دلم به سمت حرم باز می شود
با یک سلام صبح من آغاز می شود
پر می کشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه ي پرواز می شود...
اعجاز توست اينکه دلم يا کريم توست
قلب تپنده ي حرم قم، حريم توست
شاعر: یوسف رحیمی بیشتر »
بجز کتاب انیسی دلم نمیخواهدزهی انیس و زهی خامشی زهی صحبتاگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیقمن و خدا و کتابی و گوشهٔ خلوتهزار شکر که کاری بخلق نیست مراخدا پسند بود فیض را زهی همت شاعر: فیض کاشانی/ غزل 70 بیشتر »
لحظه لحظه خودی و خود بینی
گیردم از خدا مرا دریاب
صحبت خلق دورم از حق کرد
عمر من شد هبا مرا در یاب
هر دم آید گرانی از طرفی
گیرد از من مرا مرادریاب
در گلو غصه قصه در دل ماند
محرم رازها مرا دریاب
شاعر: فیض کاشانی/ غزل 62 بیشتر »
حدیث نکتهٔ توحید از زبان نگارین
هزار بار شنیدی دلا و هیچ نجستی
بیار باده که گبر و یهود و مومن و ترسا
ز عشق بهره ندارند جز خیال پرستی
شاعر: قا آنی/ غزل 59 بیشتر »
خانهٔ دوری دل از همه پرداختهاموانداران بهر تو وحدتکدهای ساختهامزیر این سقف مقرنس به ازین جائی نیستکه من تنگ دل از بهر تو پرداختهام شاعر: محتشم کاشانی/ غزل 391 بیشتر »
زين ماتمى كه چشم ملايك ز خون، ترست
گويا عزاى صادق آل پيمبرست
يا رب چه روى داده، كزين سوگ جانگداز
خلقى پريش خاطر و دل ها پرآذرست
مُلك و مَلَك به ناله و افغان و اشك و آه
چون داغدار، حضرت موسى بن جعفرست
خون مى رود ز فرط غم از چشم شيعيان
زيرا كه قلب عالم… بیشتر »
صید را اینجا خطر دارد تو خاطر جمعدار
ای دل وحشی که این صیاد وحشیگیر نیست
در وصال اسباب جمع و محتشم محروم از او
وصلت معشوق و عاشق گویا تقدیر نیست
شاعر: محتشم کاشانی / غزل 111 بیشتر »
بیتصرف حسن را در هیچ دل تاثیر نیست
بیوقوف کیمیاگر نفع در اکسیر نیست
کلک مانی سحر کرد و بر دلی ننهاد بند
کانچه مقصود دل است از حسن در تصویر نیست
شاعر: محتشم کاشانی/ غزل 110 بیشتر »
مریض عشق اگر صد بود علاج یکیست
مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست
تمام در طلب وصل و وصل میطلبیم
اگر یکیم و اگر صد که احتیاج یکیست
شاعر: وحشی بافقی/ غزل71 بیشتر »
من دگرم یا دگر شدهاست جهانم
هست جهانم همان و من نه همانم
تاش همی جستم او به طبع همی جست
از من و من زو کنون به طبع جهانم
پس نه همانم من و جهان نه همان است
زانکه جهان چون من است من چو جهانم
شاعر: ناصر خسرو/ غزل 166 بیشتر »
گفت با ما دوستی میکن بدل گفتم به جان
گفت راه عشق ما میرو به سر گفتم به چشم
گفت اگر با ما سخن داری به چشم دل بگو
تا نگردد گوش مردم با خبر گفتم به چشم
شاعر: هلالی جغتایی/ غزل 247 بیشتر »
پاک ساز از غیر دل ، وز خود تهی شو چون حباب گر سبک روحی توانی خیمه زد بر روی آب خودنمایی کی کند آن کس که واصل شد به دوست چون نماید مه چو گردد متصل با آفتاب کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر دم مزن از عشق اگر ره میدهی بر دیده خواب
شاعر: وحشی بافقی/… بیشتر »